به امید خدا
این جمله از من نیست.

رفته بودم یه جاااای بلند بلند بلند
که تماشا کنم غروب رو و لذتی برده باشم از همین...
چند غروب و طلوعی دیدم
خسته بود خورشیدی که من دیدم
با اضطراب پرسیدم که چه حال وچه احوال
چرا اینطور غم انگیز میای میری
...
.............. . .. ...... .. .. .......... .. .. .
ولی مردم ندای خورشید اصلا خوشایند نبود!
خودم شنـیدم که زمزمه میـکرد و می رفت
و می گفت:
منهم قایقی خواهم ساخت
خواهــم انداخــت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب!
خورشید جهان ،خورشید بشر، خورشید زندگی خورشید همیشه خندان نقاشی های آدمک ها نم نمک غروب خواهد کرد...
سال ها عمر خود را صرف کشف حقیقت می کند بی آنکه بداند،
حقیقت ی نیست جز باور...
تا کــــه آمــد، آدم حال گــل ،شـــد ماتــــم



فکر که میکنم
می بینم به همه ی دنیا باختم
به هوا به زمین به همه ی موجوداتی که روزی با غرور خودم رو در مقابلشون اشرف مخلوقات معرفی کردم!
خب ، بایدم بازنده باشم معلومه که هستم
آخه مگه میشه آدم با وجود این همه احساس و درک زیبائی از همه آدمهای دنیا جدا و باشه؟
مگه میشه اشرف مخلوقات باشی وبا همه بد باشی
مگه میشه انسان تنها باشه؟
زمین به این بزرگی رو تسخیر کنی و بازهم کمتر باشی از مورچه های ضعیفی که ،به هزاران نفر جمع کوچکشان در کنج روزنه ای خوشبختند!
و بی دقدقه پس می گیرم حرفم رو که من...
بعضی ها شاید نوشته های من و دوست داشته باشن
من، از همشون عذر خواهی میکنم که دیگه نمینویسم اینجا..!
عده ای بی معرفت کپی میکنن که ناراحت میشم به همین دلیل...
ببخشید شادوپیروز باشید همه ی شما.
من انسانم؛ می شنوم می بینم می فهمم.
من،پس چرا مانند حیوانم؟
من گناه کارم همه ی گناه آدم به پایم
خیالت راحت در جهـنم هــم جایی ندارم
سیاه و سفیدم بدترکیب نفوذ نمی پذیرم
کش آمدم از زمین به آسمان من سرکش این زمین و زمانم ...