به امید خدا


من داشتم می نوشتم 

من 

من

نمی خواستم

راستش

اولش از1فکر شروع شد...

 فکر

آخه من عادت دارم زیاد فکر میکنم.

آره داشتم فکر میکردم که میشه ومی خورم و می بینم ومیرم تااا اون دور دورا

تا دلم بخواد میرم

ولی...

ولی فکرشم نمیکردم این باورم شد!

باورم

باورم سرنوشتم شد...

به امید خدا

مترسک به کلاغ گفت:

 هرچی میخوای نوک بزن ولی تنهام نزار تنهام نزااااار

به امید خدا

 

بُت ها را شکسند  تا گِل بسـازند...

گِل ورزیده شد بُـتی زیبا ساختند...


اورا باور کنید خدا گفت:

 باورش کنید...

به امید خدا

زمان بی رحم است و بی خبر چون میگذرد ...

 

بارها بسیار چشم به ساعت دوخته ام.

 

و با نگاهی پر ز حسرت ملتمسانه  میخواهم  و میپرسم :  آیا ممکن است لحطه ای باز گردی ؟

 

به گذشته،  به گذشته های خوبی که چون نصیم بهار گذراست...

 

اما من،  فقط یک لحظه دیدن و امید بودن با تو را از این زمان میخواهم ...

 

شاید!                                                           چه آرزوی بزرگیست

 

من دوست دارم  و می پرورانم رویاهایی که به من بودن می بخشند.

 

و می خندم  به تمـام  کسانی  که چون  من  با رویــا هایشان  زنده اند.

به امید خدا

دوست داشتم همیشه میخوندم 

رفتم دم رودخونه دیدم بلبل دیوونه ...


داره داره آواز میخونه...


کی گفته من شکل بقیه ام که هم میخوان بزرگ بشن هم میخوان کوچیک بمونن...

هان؟


چرا وقتی از اینطور آدما میشنوی  که ...

چرا نمیپرسی دلیلشو هان؟

فقط طعنه به آدما میزنی که عجیبن ؟

فقط همین  

نگاه به چشماشون کردی؟

به دستاشون؟

به زبونشون که دیگه نای تکرار نداره

به دلشون ؟

به دفتر خاطراتشون؟

به درخت آرزوهاشون که 1سیب گندیده هم ازش نیافتاد؟

هان دیدی؟

شنیدی صدای کودکی که هر شب زمزمه میکرد آرزوهاش و...

و شنید که میرسی به همه ی، آرزوهات وقتی بزرگ بشی میرسی

یا تو ندونستی بزرگی کی وکجاست یا من هنوز بزرگ نشدم!

آخ

آخیییش


به امید خدا

کمک کن خدا 

کمک کن درگیر دنیا نشم 

نمونم 

کمک کن که گیراست

هرجه حلال بود حرام کردیم...

هرچه حرامی بود حلال کردیم...


همش هوس میکنم همش قول دادم به سیب دست نزنم

دارم باز هوس میکنم

من ،

من آدمم

به امید خدا

میخوام امروز بینیمو عمل کنم

میخوام لبمو پروتز کنم 

میخوام برم حموم بعدشم موهاموسیخ کنم...


نه نه فشن کنم

میخوام از روی اون عکس ریشامو اصلاح کنم...

حتما بهم میاد 

مگه نه؟

تو  ،ببین ببین همه نگام میکنن مگه نه؟

اون لباس خوشگلمو میپوشم خب...

برو کنار آینه کجاست!

نه آینه خوب نیست نه تو بگو تو من زیبا شدم؟

دارم به این عادت میکنم تو بگو بگو زیبا شدم؟

من آدمم دل دارم بهم بگو من آدمم!




به امید خدا

بارها خواستم حرف بزنم و بیشتر با مردم باشم...

اما متاسفم که من محکومم به تنهایی...

محکوم به سکوت ...

محکومم به نگفتن گفتنی ها ...

محکوم به حبس من...

محکوم به شکستن خودم .

محکوم به گم شدن من در روشنایی روز...

محکوم به ندیدن همـه ی باورهــــای من...

محکوم به بیصدا مردن من...

و همه ی شما محکوم به کشتن من.


به امید خدا

همه کتاب میخوانند ...

همه مینویسند...

همه میگویندو ما همه میشنویم...

تکرار میشود بارها از زبان من ،تو که هست جز ما ...


آدمها از عالم غیب از روح از موجودات فضایی حرف میزنند...

همه به معجزه اعتقاد دارند!

اما چرا تنها کسانی به آن پی میبرند که دربین ما نیستند؟

وقتی به چیزی ایمان دارید وآن کنار شماست چرا باورش نمیکنید؟