آبجی نرگس
شهر را باران زدم
چشمها در حسرت اي کاشها يي خفته اند
که اي کاش آنها باور مي شدند
سينه ها در آتش عشقي گريزان ماندند
لبها در حسرت سخن گفتن فراموش شدند
دلم در پي خاموشي شبها شکست
عشق از ترس مبتلا شدن در دام نشست
خانه ي عاشق دل ويران شد
چشمها گريان و سينه ها لرزان شد
آتش عشقي به جان افتاده است
درد بي درمان شفايي شده است
خانه ي دل گورستان شد با رفتنت
شهر را باران زدم براي دوباره ديدنت
چشمها در حسرت اي کاشها يي خفته اند
که اي کاش آنها باور مي شدند
سينه ها در آتش عشقي گريزان ماندند
لبها در حسرت سخن گفتن فراموش شدند
دلم در پي خاموشي شبها شکست
عشق از ترس مبتلا شدن در دام نشست
خانه ي عاشق دل ويران شد
چشمها گريان و سينه ها لرزان شد
آتش عشقي به جان افتاده است
درد بي درمان شفايي شده است
خانه ي دل گورستان شد با رفتنت
شهر را باران زدم براي دوباره ديدنت
+ نوشته شده در ساعت 23:35 توسط همراز
|
کمي پيش تر بيايد